درخشنده

خاطرات زندگی من با قرآن

درخشنده

خاطرات زندگی من با قرآن

خیلی ها دفتر خاطرات دارن، خیلی ها خاطرات خوب و بدشون رو مینویسند تا اینکه وقتی سال ها می گذرد با خوندن اونا خاطراتشون زنده بشه...

ولی همه خاطره ها رو نمیشه روی کاغذ نوشت. خیلی از اونا باید تو ذهن خودت بمونه. اونقدر بمونه تا کهنه بشه و از بین بره، یعنی اینکه فقط بین خودت و خدا باشه.

نه اینکه همه اونا بد باشه نه، بعضی هاشون هم خوبند. ولی باید این خاطرات مسکوت بمونند. یعنی پیش خود خدا. چقدر خوبه که کسی هست که همه چیزو میدونه ولی ستّارِه....



فدات شم خدا، خیلی خوبی.





******
برای بزرگنمایی عکس ها، روی آنها کلیک کنید
******
پروفایل فعال است
******
این وبلاگ در سایت ساماندهی رسانه های برخط وزارت ارشاد اسلامی ثبت شده است
******

آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلىٰ أَهْلِهِ إِلاّٰ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلىٰ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اَللّٰهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (٩٢) نساء

 

هیچ فرد با ایمانى مجاز نیست که مؤمنى را به قتل برساند، مگر این که این کار از روى خطا و اشتباه از او سر زند; و (در عین حال،) کسى که مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، باید یک برده مؤمن را آزاد کند و خون بهائى به کسان او بپردازد; مگر این که آنها خون بها را ببخشند. و اگر مقتول، از گروهى باشد که دشمنان شما هستند (و کافرند)، ولى مقتول با ایمان بوده، (تنها) باید یک برده مؤمن را آزاد کند (و پرداختن خون بها لازم نیست). و اگر از جمعیتى باشد که میان شما و آنها پیمانى بر قرار است، باید خون بهاى او را به کسان او بپردازد، و یک برده مؤمن (نیز) آزاد کند. و آن کس که دسترسى (به آزاد کردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گیرد. این (یک نوع تخفیف، و) توبه الهى است. و خداوند، دانا و حکیم است

 

💚🍀💚🍀💚🍀💚

 

به این آیه رسیدم که خداوند درباره حکم قتل خطایی صحبت میکنه که یاد این خاطره افتادم...

 

محله ما تو تهران یکی از محله های قدیمی و مذهبی بود 

تو انقلاب و جنگ هم تو هر کوچه سر میزدی دست کم یک شهید رو داشت. 

اوایل جنگ بود ...

تو مساجد کلاس اسلحه شناسی میذاشتن و بسیج تازه تشکیل شده بود .

شب جمعه ها بسیجیا که اغلب پسر بچه های محله بودند

تو مسجد تا صبح میموندند و مواظب محله بودند

آخه زمانی بود که منافق ها زیاد فعالیت داشتند..

 

اون شب مثل همه شب جمعه ها پسرای محل تو مسجد صاحب زمان بودند

,و هر کدوم هم یه اسلحه داشتند مثل ژسه .

 

که با اسلحه ها تمرین می کردند، بازش میکردن و دوباره می بستن و این قبیل کارا

 البته این کار هارو تو مدرسه به ما هم یاد داده بودند .

 

نیمه شب صدای تیر توی محل همه رو راهی مسجد کرد  😳😳😳

 

باور کردنی نبود آخه اصلا مگه میشه؟ چرا؟؟؟

 

حسین صفیه خانم غرق در خون در اتاق بسیج مسجد افتاده بود

 

تیر درست به مغزش خورده بود .

 

نه کار دشمن بود و نه کار منافق ها  .😯😯

 

حسین زهرا خانم که داشته تفنگشو دستکاری میکرده

بک دفعه از ضامن خارج میشه و حسین که جلوش نشسته بوده

تیر ژسه مستقیم میخوره تو سرش  وحسین  در جا شهید میشه 😪

 

خدایا دو تا همسایه دو تا حسین!

که تو محل با هم بازی میکردن ,

مادراشون سال ها کنار هم تو یه محل زندگی کرده بودن حالا باید چکار میکردن ؟؟؟؟؟

 

ماجرای عجیبی بود

 بعد چند ماه خانواده حسین صفیه خانم  رضایت دادند تا حسین زهرا خانم آزاد شد .

 

اسم کوچه مسجد هم شد شهید حسین ابراهیمی !

 

خدایا ما حق نداریم بگیم مارو امتحان نکن

ولی میتونیم بگیم به خورده تو امتحان بهمون ارفاق کن ممنون.

 

  • زهرا ابوترابی