درخشنده

خاطرات زندگی من با قرآن

درخشنده

خاطرات زندگی من با قرآن

خیلی ها دفتر خاطرات دارن، خیلی ها خاطرات خوب و بدشون رو مینویسند تا اینکه وقتی سال ها می گذرد با خوندن اونا خاطراتشون زنده بشه...

ولی همه خاطره ها رو نمیشه روی کاغذ نوشت. خیلی از اونا باید تو ذهن خودت بمونه. اونقدر بمونه تا کهنه بشه و از بین بره، یعنی اینکه فقط بین خودت و خدا باشه.

نه اینکه همه اونا بد باشه نه، بعضی هاشون هم خوبند. ولی باید این خاطرات مسکوت بمونند. یعنی پیش خود خدا. چقدر خوبه که کسی هست که همه چیزو میدونه ولی ستّارِه....



فدات شم خدا، خیلی خوبی.





******
برای بزرگنمایی عکس ها، روی آنها کلیک کنید
******
پروفایل فعال است
******
این وبلاگ در سایت ساماندهی رسانه های برخط وزارت ارشاد اسلامی ثبت شده است
******

آخرین مطالب
  • زهرا ابوترابی
  • زهرا ابوترابی

 

 

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ ﴿۸۸﴾  یوسف

 

پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند اى عزیز به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه‏ اى ناچیز آورده‏ ایم بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه‏ دهندگان را پاداش مى‏ دهد

 

 

کم کم با اومدن فصل زیبای پاییز نسیم خوش راهپیمایی اربعین هم به مشام میرسید ، 
از یک طرف در گوشم زمزمه رفتن است و آماده شدن و در گوش دیگرم زمزمه نمیشود و نمی‌ذارن و...

و من عاشق رفتن بودم  و منتظر یک دعوت .
 
به عشق زیارت واکسن هارو زده بودم ، تا بهانه ای نباشد ، وقتی برای ثبت نام وارد سامانه شدم گفت شما یک دز  واکسن زدید و نمی‌تونید ثبت نام کنید ،میخواستم بزنم تو سر مانیتور که بابا به کی قسم دو تا زدم ولی ...

خب یه مرحله عقب افتادم و همسفرم کارهاش رو  انجام دادو رفت .

خدارو شکر بالاخره سامانه باز شد و من هم زائر اربعین شدم .

ساعت ۳/۳۵دقیقه بامداد چهارشنبه پرواز به طرف نجف !!!


ایوان طلا با طلوع آفتاب چقدر زیبا شده بود ، «السلام علیک یا امیر المومنین » 
همیشه اول سیر دلم روبروی ایوان طلا می‌شینم و فقط نگاه میکنم  ،  واقعا ایوان نجف عجب صفایی دارد  .
 بعد از چند دقیقه همون جا برای خودم و بقیه نماز خوندم و راه افتادم به طرف ضریح ،
هر زیارتگاهی میرم ،  همیشه این جمله رو میگم ، «زیارت میکنم از طرف خودم ، پدر و مادرم ، خانواده ، خواهر و برادر و سفارش شدگان مرده و زنده » حالا با جمعیت خود به خود به ضریح رسیدم ، و فرصت کردم چند بار ضریح را غرق بوسه کنم و زیر لب با امام آهسته صحبت کنم  ....

 نشستم تا با خیال راحت زیارتنامه بخونم .
جالبه حتما شما هم دقت کردید،  نمی‌دونم چرا نماز حرم امام علی با حرم های دیگه فرق داره ، دو رکعت نماز ، در رکعت اول همه جا یاسین هست ولی اینجا سوره رحمن ، به هر حال نمیدونم  ، ولی همینطور که نوشته بود خوندم و برای همه دعا کردم تا ظهر برای خودم تو حرم می‌چرخیدم چون قرار بود بعد از نماز حرکت کنم به طرف کربلا ولی چون میدونستم دوباره میام حرم امام علی ، از این بابت خیالم راحت بود و خوشحال بودم .


موقتا از امام خداحافظی کردم برای رفتن به طرف کربلا ،

از ماشین که پیاده شدم تا بین الحرمین راه نسبتا طولانی بود ولی هنوز موکب ها برقرار بود و با پذیرایی که میشد راه رفتن برام راحت تر میشد، قرارمون با حبیب جلوی درب سدره بود ، همیشه عادت دارم اول زیارت عمو عباس برم با عبور از بین الحرمین وارد حرم حضرت ابوالفضل شدم وااای خدای من ، چقدر کیف داشت ، باورم نمیشد که اینجا بودم ، نشستم و شروع کردم به زیارتنامه خوندن ، قبلا هم گفته بودم من عاشق زیارتنامه عمو عباس هستم 



چقدر زیباست.
 با دقت ترجمه رو بخونید و  ببینید تو این مکان چه اتفاق های خوبی میفته و چقدر انرژی های خوب اینجاست و چه حس نابی !!!

خدایا درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد و در این مکان محبوب و زیارتگاه بزرگ، برای من گناهی مگذار جز آن‌که بیامرزی و نه اندوهی جز آن‌که برطرف نمایی و نه بیماری جز آن‌که شفا دهی و نه عیبی جز آن‌که بپوشانی و نه رزقی جز آن‌که بگسترانی و نه ترسی جز آن‌که ایمنی دهی و نه پراکندگی جز آن‌که گرد آوری و نه دور از نظری جز آن‌که حفظ کنی و دیدارش را نزدیک نمایی و نه حاجتی از حاجت‌های دنیا و آخرت که تو را در آن رضایت و مرا در آن مصلحت است جز آن‌که برآوری، ای مهربان‌ترین مهربانان

نماز مغرب و عشا رو  تو حرم حضرت  ابوالفضل خوندم ، بعد از نماز به طور اتفاقی یکی از دوستانم رو دیدم و بسیار خوشحال شدم، دیدن یه آشنا اونجا حس خوبی داره !!

خب طبق معمول اطراف حرم پذیرایی های بسیار زیبایی بود از شام و میوه و آب میوه و چای و ...

 

 


با احترام داخل حرم امام حسین علیه السلام شدم دست به سینه « السلام علیک یا ابا عبدالله » این سرازیری ورود به حرم خودش یه روضه داره که احتیاج به هیچ روضه خوانی نیست و اشک ها خود به خود جاری میشه.
 دیدن حرم امام حسین علیه السلام ،  انگار رسیدن بود به مقصود و تمام .

 

 

  چون شب ها زود می‌خوابم تصمیم گرفتم برم بالا استراحت کنم و سحر با حس و حال خوب برم زیارت و اینطوری ساعت ۲ بامداد رفتم کنار ضریح.
 خدارو شکر زیاد شلوغ نبود و براحتی تونستم زیارت کنم ، بودن زیر قبه و دعاهایی که یکی یکی تو ذهنم ردیف میشد.
 اونقدر این حس و حال زیباست که نمیشه با زبان تعریف کرد باید هر کس خودش این لذت رو بچشه ان شاالله...

در کنار ضریح تا نماز صبح اوقات خوبی داشتم، و باز اونجا یکی دیگه از دوستانم رو دیدم که واقعا خوشحال شدم . 
بعد از نماز هم بیرون از حرم پذیرایی صبحانه برقرار بود ،


 

حمید از ما خواسته بود که کربلا سر قبر سید هاشم حداد یکی از علمای ناب از شاگردان آیت الله قاضی بریم. 
با پرس و جو متوجه شدیم که باید به قبرستان قدیم بریم به نام وادی رحمت ، خیلی از کربلا دور نبود،  وقتی رسیدیم با پرس و جو قبر رو پیدا کردیم ، عجب شخصیت نابی....

نوشته زیبایی در وصف این سید در اونجا بود که سید را شخصیت منحصر به فرد در عصر خودش معرفی کرده بود . ایشان  کم حرف میزده و خوراک کمی داشته اغلب نون و برگ ترب می‌خورده و مادر زن بسیار بد اخلاقی داشته که به سفارش آیت الله قاضی بر این سختی صبر کرده و نتیجه های عالی بدست آورده بود
تقریبا نیم ساعت اونجا بودیم و باز به سفارش حمید از زمانی که راه افتادیم از کربلا تا وقتی کنار قبر بودیم کلی براش قرآن خوندم البته اینم بگم کلی هم هم ازش التماس دعا داشتم .

خب این هم از سفارش حمید که برای خودمون هم جالب بود ، کلا شاگردان آیت الله قاضی آدم های عجیب غریبی بودند آدم های منحصر به فرد در عصر خودشون.

 

 


دوباره برگشتیم کربلا ، امشب شب خاصی بود و هر کس دوست داره یک بار هم شده شب جمعه کربلا باشه و این نعمت هم اون شب نصیب ما شد و باز من سحر تا نماز صبح در حرم بودم و جای همه عاشقان خالی .
بعد از نماز صبح وقت خداحافظی بود باید کربلا را ترک میکردیم ، حالا باز به سفارش دوم حمید برای اولین بار میخواستم برم حرم جناب حر رو زیارت کنم ، شهیدی که در غیر از کربلا به خاک سپرده شد. 
حرم بسیارزیبایی داشت . داخل حرم شدم ، سلام بر تو ای تک سوار دلاور، سلام بر تو ای دلیر مقاوم،

سلام بر تو ای تارک طغیان و مطیع (خدای) یگانه قاهر، که به اطاعت خدای رحمان در آمدی

سلام بر شهید دقیقه ۹۰ ، واقعا چه اتفاقی برای آدم تو لحظه آخر  میفته که بهترین انتخاب رو می‌کنه یاد ساحران فرعون افتادم که لحظه آخر ایمان آوردند ایمانی خالص که شهادت را با دل و جان پذیرفتند.

  قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (٤٧) شعراء


یک قسمت زیارتنامه خیلی زیبا بود و من این متن رو حفظ کردم 
سلام بر تو ای آنکه امام حسین (علیه السلام) بر تو گریست و گفت: مادرت به اشتباه نامت را «حُرّ» ننهاد،

فَاَنْتَ حُرٌّ فِی الْدُّنْیا وَ سَعِیدٌ فِی الاْخِرَهِ،

تو حرّ و آزاد مردی در دنیا و سعادتمندی در آخرت

بعد از زیارت جناب حر قرار بود بریم به طرف سامرا و بودن اتوبوسی که راهی سامرا بودن و ما هم همراهشون شدیم برامون تقریبا یه معجزه بود.

 


مسافران اتوبوس قرار بود اول به طرف قبر دو طفلان برند بعد هم امام زاده محمد که هر دو را هم ما مشتاق بودیم برای زیارت.

برای اولین بار بود سر قبر دو طفلان مسلم میرفتم ، آقازاده ها ابراهیم و محمد .

 


خیلی دوست داشتم بدونم اسم این آقازاده ها چی بوده چون همه فقط میگفتند دو طفلان ،حالا قسمت شده بود که کنارشون باشم و کلی دعا برای بچه هام و جوون ها کردم .

امام زاده محمد عموی امام زمان را هم زیارت کردیم  ، زیارتگاهی که خیلی از عرب ها اعتقاد شدیدی به ایشون دارند ، 

 

حالا دیگه راهی شدیم برای شهر سامرا ، راه طولانی بود و خواب عمیقی چشمامون رو پر کرد .
ساعتی از مغرب گذشته بود، ورودی مثل همه جا تفتیش بود بلافاصله بعد از ورود انواع  پذیرایی بود  و برای ما که خیلی گرسنه بودیم ، عالی بود تا خود حرم دائم در حال رفع گرسنگی و تشنگی بودیم تا اینکه ندا از درون آمد که دیگه بسه یعنی چی هر چی تعارف میکنن میخوری !! خدایی راست می‌گفت دیگه آتش بست معده .
نماز و خواب سر شب طبق معمول همیشه ، و سحر رو برای زیارت انتخاب کردم .

 


ساعت ۲ بامداد وارد حرم شدم چه حس خوبی خلوت و دلنشین ، و حالا راحت با دو  امام عزیز حرف میزدم و کم کم از ضریح دور شدم و آماده شدم برای نماز و خوندن زیارتنامه .

حرم خیلی خلوت و راحت ، من بودم و چند نفر دیگه ، مشغول شدم به دعا و خوندن زیارتنامه و بقیه اعمال ، جای شما خالی ..

 

 

آدم هرچی هم اینجا باشه سیر نمیشه پر از انرژی مثبت اصلا نمیشه این حس خوب رو تعریف کرد 
دیدن سرداب محل زندگی امامان عزیز هم برام همیشه عالیه 
بعد از دو روز مهمانی در سامرا ، حالا باید حرکت میکردیم بطرف حرم جد عزیزم

 

 


وارد کاظمین شدیم  اینجا خیلی تفتیش و بازرسی سختی داشت حتی موبایل رو هم می‌گرفتند وقتی وارد حرم جدم  میشم یه آرامش عجیبی دارم ، سیر دلم دو امام عزیز رو زیارت کردم و با حوصله برای همه دعا کردم معمولا هر جا میرم  شروع میکنم به قدم زدن و نگاه کردن وارد قسمت استراحت خانم ها شدم دیدم حلقه قرائت قرآن هست و با بلندگو قرآن میخونند،  یه دفعه به ذهنم رسید که برم و تقاضا کنم که منم بخونم اولش مخالفت کردند ولی با کلی التماس که درست میخونم بلندگو رو گرفتم و خوندم وحس خوبی بود که با صدای بلند تو حرم جدم قرآن میخوندم ، شب رو همونجا تو حرم خوابیدم البته خواب های من تا سحر بیشتر نیست دوباره توفیق زیارت دو امام عزیز رو داشتم و بعد از نماز صبح به زیارت خواجه نصیر  طوسی رفتم که پایین پای دو امام هست ، وقتی در باره شخصیت ایشون مطالعه کردم متوجه شدم  این مرد خدای علم بوده هر علمی که بگید از نجوم و شعر و فلسفه و... در بغداد نزدیک فوتش به شاگردانش وصیت می‌کنه که مرا به حرم موسی ابن جعفر ببرید و در پایین پای آن دو امام عزیز خاک کنید و روی قبر من فقط این جمله را بنویسید
.. وَ کَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ (١٨) کهف

و سگشان دو دستش را در آستانه غار گسترانیده است

 

 


هر چه شاگردان خواجه نصیر التماس میکنند که لااقل یک بیت شعر شما روی قبر نوشته شود ولی ایشان قبول نمیکنند 
و چه زیبا این همه علم و مقام پایین پای امام و آیه ای زیبا در وصف خودش نسبت به قبر امامین . 
من هم زرنگیکردم و اونجا فقط از خواجه نصیر بهره علمی خواستم که آن شاالله به اجابت برسه .

 خب با شرایط خاص حرم یک شب کاظمین بودیم و باید کم کم به طرف نجف حرکت میکردیم و از جدم خواستم دوباره خیلی زود منو دعوت کنه .

 

 

 

راه طولانی بود شب به نجف رسیدیم  حرم بسیار شلوغ بودو بساط موکب ها به صورت فوق العاده برقرار بود . تا از ماشین پیاده شدیم یک آقایی با یه دختر بچه اومدن پیش ما و از ما خواستند که شب برای استراحت به خونشون بریم. 
اولش من گفتم نه ما می‌خواهیم بریم حرم ، گفت حرم امشب خیلی شلوغه بیاید خونه ما وای فای هم هست  فردا صبح زود وارد حرم بشید  البته خدایی اسم وای فای که اومد دیگه نتونستم بگم نه .
 
بالاخره ما و ۳نفر دیگه رو با خودش برد البته بهمون گفت که کمی پیاده روی هست تا خونه .

به منزل این خانواده عراقی رسیدیم واقعا جای تعجب داشت این ها هیچی نداشتند هیچی یعنی واقعا صفر ولی برای ما شام درست کرده بودن و از ما کلی پذیرایی کردند اینا عاشق پذیرایی از زائر هستند و براشون مهم نیست که شرایطشون مناسب هست یا نه .

 البته ما سحر بیدار شدیم و بعد از نماز صبح با تشکر از صاحبخانه،  پیاده به طرف حرم حرکت کردیم.

تو عراق بعد از اربعین رسم هست که همه برای روزهای آخر صفر به طرف نجف راهپیمایی میکنند و تا ۲۸صفر ادامه داره  مثل اربعین شلوغ بود  از همه شهر ها راهی نجف میشن برای زیارت ،  از همون صبح زود که آفتاب نزده بود بساط موکب ها آماده بود و ما هم صبحانه مفصلی خوردیم و وارد حرم شدیم و چند ساعت اونجا بودیم و با خدا حافظی از امام به پیاده روی عزاداران پیوستیم البته به طرف کوفه یعنی در واقع برعکس اون ها حرکت میکردیم.

 

 

 

ابتدای حرکت به طرف کوفه ازکنار قبرستان وادی السلام به زیارت قبر ایت الله قاضی رفتیم جای قشنگی بود عده ای هم اونجا بودند و من اولین بارم بود که قبر ایشون رو زیارت میکردم . کنار قبر که نشستم یه جوون پایین قبر تسبیح بدست یه دش داشه عربی هم تنش بود که ریش بلندی داشت ، اونجا نشسته بود و انگار چندین روز اینجا بود و برای مردم صحبت میکرد البته به صورت خیلی آهسته و به سختی میشد متوجه بشی چی میگه .
من که داشتم فاتحه می‌خوندم به من گفت اینجا که اومدی یک حاجت دنیایی شما برآورده میشه و این نمازی که من میگم اینجا بخون منم گفتم باشه .ولی توی دلم خدایی خندم گرفت ولی جلوی خودم رو گرفتم میخواستم بگم مگه چراغ جادو هست یه غول میاد میگه فقط سه تا آرزو کن،  ولی دستور نماز رو گرفتم.

 گفت نماز رو اینجا بخون،  دو رکعت با ۷ تا توحید بعد از نماز دعای فرج و ۱۴بار آیه ۸۸ سوره یوسف و ۱۰۰ تا استغفار و تاکید کرد اگر این نماز رو تو حرم امام رضا خواستی بخونی آیه ۸۸ یوسف رو ۸ بار بخون و اگر حاجت نگرفتی به شیخ طه که خودش بود نفرین کن 
خلاصه با کلی تشکر از ایشون نماز رو اونجا خوندم و از اینکه کنار قبر ایت الله قاضی بودم خیلی حس خوبی داشتم ولی حیف که باید می‌رفتیم به طرف کوفه و تو این راهپیمایی دیگه هرچی از پذیرایی بگم کم گفتم واقعا هر آنچه هوس میکردی از غذا،  میوه ، بستنی تنقلات و.....بود خدارو شکر 

 

با خوردن و راه رفتن خستگی رو زیاد متوجه نمی‌شدبم وخب قبل از اذان صبح بیدار شده بودیم و همچنان در حرکت بودیم ، کم کم به اذان ظهر نزدیک شدیم و دنبال یک مسجد می‌گشتیم .

 

 


آدرسی که  به مادادند  گفتند انتهای کوچه مسجد هست و ما دیگه چون خیلی خسته بودیم فقط میخواستم چهار رکعت نماز بخونیم و کمی استراحت کنیم 

وارد مسجد شدیم هنوز اسم مسجد را نمی‌دونستم بعد از گرفتن وضو وقتی وارد مسجد شدم نماز جماعت عصر بود من هم از خدا خواسته هم ظهر و هم عصر را با نماز عصر امام جماعت خوندم دیدم مسجد خیلی بزرگه و یک ضریح هم وسط مسجد بود و نوشته ای هم کنارش ولی اونقدر خوابم میومد که توانایی پرس و جو نداشتم و در یک لحظه خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم اینجا مسجد حنانه هست عجب جای قشنگی حالا با چشم باز مطالبش رو خوندم

 

 

در این محل ستون (یا دیواری) قرار داشته است که هنگام تشییع شبانه امیرالمؤمنین(ع) از کوفه به نجف وقتی بدن مطهر آن حضرت را از کنار این مکان عبور می‌دادند، این ستون از حزن و تأسف خم شد.ظاهراً مسجد حنّانه، در جایگاه همان ستون بنا شده است. در روایتی آمده است که از امام صادق(ع) پرسیده شد این ستون که در راه نجف قرار دارد چیست؟
امام(ع) فرمود: «هنگامی که جنازه (ع) را از این‌جا عبور می‌دادند این ستون از اندوه بر درگذشت حضرتش خم شد، چنان‌که تخت ابرهه هنگام ورود عبدالمطلب بر او خم شد.

 

 


دوم اینکه به هنگام حمل سرهای مبارک شهیدان کربلا به کوفه، سر مقدس اباعبدالله (ع) را بر زمین این مسجد گذاشتند. گفته‌اند در این هنگام صدایی شبیه به ناله بچه شتری (حنانه) که مادرش را گم کرده باشد بلند شد. نقل شده است که امام صادق(ع) هنگام سفر به کوفه و نجف، در سه مکان ایستادند و نماز گزاردند که یکی از آن‌ها در این محل بود. هنگامی که علّت را پرسیدند، فرمودند: «سر جدم حسین(ع) را در اینجا نهادند».

 

 

 

اونقدر برامون این مسجد جالب بود که موقع برگشت از کوفه هم درست اذان ظهر به این مسجد رسیدیم و توفیق داشتیم دو بار نماز ظهر و عصر تو این مسجد بخونیم ولی هر دو بار بعد از سلام بلافاصله خوابیدم البته بگم مسجد آمادگی زائران پیاده روی را داشت و حتی لباسشویی داشت که می‌توانستند لباسهاشون رو بشوین و به راهشون ادامه بدن یعنی خوابیدن در این مسجد تو روزهای آخر صفر که پیاده روی بود یک کار عادی بود .

بعد از استراحت دوباره افتادیم تو جاده پیاده روی به طرف کوفه و کلی پذیرایی های جور وا جور و دیدنی های جالب ،  کم کم باید سرعت رو زیاد میکردیم تا زودتر برسیم هر چند این پذیرایی ها سرعت گیر ما بود .این رو هم بگم که فک کنم تنها ایرانی تو مسیر ما بودیم .

وارد مسجد کوفه شدیم این مسجد خیلی قشنگنه هر نقطه ش یادگار و مقام بزرگانی بوده که روزگاری در این مسجد بودند، هر کس می‌ره اونجا تو هر مقامی دو رکعت نماز میخونه ولی جالب تر خود مسجد هست جایی که محراب حضرت علی اونجاست

جایی که ثواب نماز به توان زیاد میرسه چقدر جالبه وقتی فکر میکنم تو این مسجد انبیاء امامان رفت و آمد داشتند جایی که امام علی قضاوت میکرد ، سخنرانی میکرد چقدر حس خوب و پر از انرژی مثبت.
 اونجا به زیارت مسلم و هانی و مختار هم رفتیم  واااای خدایا ممنونم از این همه مهربونی که ما الان اینجا هستیم .
شب رو خیلی زود خوابیدم و سحر با نسیم خوش مسجد  بیدار شدم و سیر دل دوباره مسجد رو قدم به قدم طی کردم و دعا میکردم الهی قسمت همه دوستداران بشه .
بین الطلوعین پیاده راهی مسجد سهله شدیم 
مسجدی زیبا که یادگار رفت و آمد و زندگی بسیاری از پیامبران و امامان بوده و جای رفت و آمد فرشتگان و چه چیزی از این بهتر که اونجا مشغول عبادت بشیم 


امام صادق علیه‌السلام در روایتی  فرمود: «هنگامی که وارد کوفه شدى، به مسجد سهله برو و در آنجا نماز بگزار، آن گاه حاجت‌های مادی و معنوی خود را از خداوند بطلب که مسجد سهله خانه ادریس نبی سلام الله علیه بود. حضرت ادریس در آنجا لباس می‌دوخت و نماز می‌خواند. هر کس در مسجد سهله خدا را بخواند، برای هر حاجتی که مورد علاقه‌اش باشد، خداوند حاجت‌اش را برمی‌آورد، و در روز قیامت، او را تا رتبه حضرت ادریس بالا می‌برد، و او را از ناملایمات دنیا و نیرنگ‌های دشمنان پناه می‌دهد».

و سفر ما با بازگشت به پیاده روی کوفه به پایان رسید و از همون جا با خداحافظی با تمام خاطرات خوب راهی ایران شدیم 
خدایا این زیارت هارو آخرین زیارت ما قرار نده و این سفر زیارتی را قسمت همه دوستداران بگردان 
الهی آمین

  • زهرا ابوترابی

 

کتاب درخشنده؛ یک آیه یک خاطره، منتشر شد

 

اولین کتاب آموزش مفاهیم قرآن

 

به سبک خاطره نویسی

 

140 عنوان خاطره کوتاه و

 

واقعی منطبق شده با آیات قرآن

 

 

برای خرید کتاب از طریق لینک زیر اقدام کنید .

450 صفحه در قطع رقعی و جلد سخت

قیمت پشت جلد۶۲۰۰۰ تومان است که

 

با تخفیف و ارسال رایگان درب منزل

می توانید آن را با قیمت

49 هزار تومان خریداری کنید

 

 

برای توضیحات بیشتر به آیدی زیر در ایتا یا تلگرام پیام دهید 

DerakhshandeBook@
 
نمونه ای از خاطرات را در وبلاگ بخوانید

⁦👇🏿⁩⁦👇🏿⁩⁦👇🏿⁩
خرید از سایت

  • زهرا ابوترابی

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ وَ عَمّٰاتُکُمْ وَ خٰالاٰتُکُمْ وَ بَنٰاتُ اَلْأَخِ وَ بَنٰاتُ اَلْأُخْتِ وَ أُمَّهٰاتُکُمُ اَللاّٰتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ مِنَ اَلرَّضٰاعَةِ وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِکُمْ وَ رَبٰائِبُکُمُ اَللاّٰتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسٰائِکُمُ اَللاّٰتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِکُمُ اَلَّذِینَ مِنْ أَصْلاٰبِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ اَلْأُخْتَیْنِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (٢٣) نساء

 

ازدواج با افراد زیر بر شما حرام شده است ، مادرانتان ، و دخترانتان ، و خواهرانتان ، و عمه هایتان ، و خاله هایتان ، و دختران برادر ، و دختران خواهر ، و مادرانی که شما را شیر داده اند ، و خواهری که با او شیر مادرش را مکیده ای ، و مادر زنان شما ، و دختر زنان شما ، که با مادرش ازدواج کرده اید ، و عمل زناشویی هم انجام داده اید ، و اما اگر این عمل را انجام نداده اید می توانید مادر را طلاق گفته با ربیبه خود ازدواج کنید ، و نیز عروسهایتان ، یعنی همسر پسرانتان ، البته پسرانی که از نسل خود شما باشند ، و نیز اینکه بین دو خواهر جمع کنید ، مگر دو خواهرانی که در دوره جاهلیت گرفته اید ، که خدا آمرزنده رحیم است .

 

 

داشتم ترجمه این آیه رو میخوندم در مورد اینکه با چه کسانی نمیشه ازدواج کرد .

 جالبه آیه داره منع ازدواج با محارم رو میگه از خواهر زن هم میگه که تا وقتی که یه خواهر درعقد مرد هست حتی دوره عده طلاق هم، مرد نمیتونه با خواهر زن ازدواج کنه .

 

ترجمه این آیه، منو برد به بچگی و یاد همسایه ای که داشتیم افتادم.

 

می دونید، ازدواج با دو خواهر تا قبل از اسلام رایج بود ولی با ظهور اسلام این حکم بر داشته شد.

 

داشتم فکر میکردم اون زمان فقط میشد با دوتا خواهرهم زمان ازدواج کنی اگه سه تا بودن چی می شد ؟

البته برای خانواده دختر، داشتن یه داماد برا دوتا دختر راحت تره تا دوتا داماد

چون معمولا باجناق ها زیاد کنار هم آرامش ندارند البته همه نه !!

 

حالا چرا این حکم برداشته شد؟ الله اعلم 

 

دوتا خونه اونطرف تر از خونه ما، همسایه ای داشتیم که 5 تا بچه داشت دوتا دختر و سه تا پسر

تو اون سال ها که مردم کمتر دنبال سواد و تحصیلات بودند پسرای این خانواده دانشجو بودند 

 

دوتا خواهرها هم حالا بزرگ و زیبا شده بودند و موقع ازدواجشون بود . 

یکی از دوستای صمیمی پسرشون که دختر بزرگ رو دیده بود برای خواستگاری اقدام میکنه و بعد از مراسمات معروف،

شبی رو قرار میزارن برای بله برون!

 

حالا همه کوچه به لطف یکی از خانم های کنجکاو محل، می دونستند که دختر بزرگه امشب بله برونشه  !

 

صبح شد 

 

طبق گزارش  همون خانم، دیشب به جای دختر بزرگه، شیرینی دختر کوچیکه خورده شد

 

مگه میشه مگه داریم ؟؟؟؟!

 

بله

 

وقتی که داماد میاد برای بله برون ، دختر کوچیکه رو میبینه و به دوستش که برادر عروس بوده و با هم خیلی صمیمی بودن میگه من خواهر کوچیکه رو میخوام !

 

ما که نبودیم بدونیم بعد از تقاضای داماد چه اتفاقی افتاد!

ولی هر چی بود با این قضیه راحت و روشنفکرانه برخورد کرده بودن که نتیجه:  ازدواج با خواهر کوچیک شد .

 

و اون موقع ها اگه دختر کوچیک زودتر از بزرگه ازدواج میکرد خواستگار های دختر بزرگ دیگه تموم می شدند

 

البنه من بچه بودم ولی میشنیدم که میگفتند : مردم میگن ببین دختر بزرگه چه عیبی داشته که نخواستنش!

 

وبه چشم خودم دیدم که این تصمیم عجولانه این پسر چه ضربه ای به آینده این دختر زد و اون دختر خانم زمانی ازدواج کرد که خواهرش نوه داشت !

 

نمیدونم اسمشو قسمت بذاریم یا تصمیم اشتباه!

هر چی بود ناراحت کننده بود 

 

والان هم برام تصورش سخته که اون شبی که خواهر بزرگ آماده میشه برای بله برون و دختر کوچیک انتخاب میشه

تو دلش چی گذشت ؟؟؟

چه کسی دلداریش داد ؟

 

حتی یادمه که خیلی سختی کشید و با داشتن زیبایی کافی، سال ها بدون خواستگار بود

 

حالا که فکر می کنم می بینم اصلا قشنگ نبوده دوتا خواهر با هم یه زندگی داشته باشند

چقدر خوب که این حکم برداشته شد .

البته اگه این حکم نیامده بود

 برای این خواستگار هم راحتر بود چون با دوتاشون ازدواج میکرد که دل کسی هم نشکنه ...

 

 

  • زهرا ابوترابی

وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلىٰ أَهْلِهِ إِلاّٰ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلىٰ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اَللّٰهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (٩٢) نساء

 

هیچ فرد با ایمانى مجاز نیست که مؤمنى را به قتل برساند، مگر این که این کار از روى خطا و اشتباه از او سر زند; و (در عین حال،) کسى که مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، باید یک برده مؤمن را آزاد کند و خون بهائى به کسان او بپردازد; مگر این که آنها خون بها را ببخشند. و اگر مقتول، از گروهى باشد که دشمنان شما هستند (و کافرند)، ولى مقتول با ایمان بوده، (تنها) باید یک برده مؤمن را آزاد کند (و پرداختن خون بها لازم نیست). و اگر از جمعیتى باشد که میان شما و آنها پیمانى بر قرار است، باید خون بهاى او را به کسان او بپردازد، و یک برده مؤمن (نیز) آزاد کند. و آن کس که دسترسى (به آزاد کردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گیرد. این (یک نوع تخفیف، و) توبه الهى است. و خداوند، دانا و حکیم است

 

💚🍀💚🍀💚🍀💚

 

به این آیه رسیدم که خداوند درباره حکم قتل خطایی صحبت میکنه که یاد این خاطره افتادم...

 

محله ما تو تهران یکی از محله های قدیمی و مذهبی بود 

تو انقلاب و جنگ هم تو هر کوچه سر میزدی دست کم یک شهید رو داشت. 

اوایل جنگ بود ...

تو مساجد کلاس اسلحه شناسی میذاشتن و بسیج تازه تشکیل شده بود .

شب جمعه ها بسیجیا که اغلب پسر بچه های محله بودند

تو مسجد تا صبح میموندند و مواظب محله بودند

آخه زمانی بود که منافق ها زیاد فعالیت داشتند..

 

اون شب مثل همه شب جمعه ها پسرای محل تو مسجد صاحب زمان بودند

,و هر کدوم هم یه اسلحه داشتند مثل ژسه .

 

که با اسلحه ها تمرین می کردند، بازش میکردن و دوباره می بستن و این قبیل کارا

 البته این کار هارو تو مدرسه به ما هم یاد داده بودند .

 

نیمه شب صدای تیر توی محل همه رو راهی مسجد کرد  😳😳😳

 

باور کردنی نبود آخه اصلا مگه میشه؟ چرا؟؟؟

 

حسین صفیه خانم غرق در خون در اتاق بسیج مسجد افتاده بود

 

تیر درست به مغزش خورده بود .

 

نه کار دشمن بود و نه کار منافق ها  .😯😯

 

حسین زهرا خانم که داشته تفنگشو دستکاری میکرده

بک دفعه از ضامن خارج میشه و حسین که جلوش نشسته بوده

تیر ژسه مستقیم میخوره تو سرش  وحسین  در جا شهید میشه 😪

 

خدایا دو تا همسایه دو تا حسین!

که تو محل با هم بازی میکردن ,

مادراشون سال ها کنار هم تو یه محل زندگی کرده بودن حالا باید چکار میکردن ؟؟؟؟؟

 

ماجرای عجیبی بود

 بعد چند ماه خانواده حسین صفیه خانم  رضایت دادند تا حسین زهرا خانم آزاد شد .

 

اسم کوچه مسجد هم شد شهید حسین ابراهیمی !

 

خدایا ما حق نداریم بگیم مارو امتحان نکن

ولی میتونیم بگیم به خورده تو امتحان بهمون ارفاق کن ممنون.

 

  • زهرا ابوترابی